-
یک عاشقانه آرام
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1384 15:29
پاییز را بستای و طیف طولانی رنگهای زرد و بادهای در هم کوبنده را .. . زمستان را بستای و بگو : سفید کننده ها را دوست دارم ... از بهار رفته ، یاد نباید کرد . مرگ در باغچه خانه قدم می زند همسایه ، بی اعتنای به او ، دانه های تازه کاشته را آب می دهد . تو آرام و عاشقانه لبخند می زنی ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 دیماه سال 1384 19:38
روزگاری است که حتی جوان های عاشق نیز قدر مهتاب را نمی دانند . آنکه هرگز نان به اندوه نخورد و شب را به زاری سپری نساخت شما را ای نیروهای آسمانی هرگز نخواهد شناخت( گوته )
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 15:54
یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت منو مایی نکنیم یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پر پر شدنش ساز و نوایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سروپایی نکن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 16:22
Never say I love you If you don't really care Never talk of feelings If they aren't really there Never hold my hand If you mean to break my hear t Never say forever If you ever plan to part Never look into my eyes If you are telling me a lie Never say hello If you think you'll say goodbye Never say that I'm THE ONE If...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 10:10
خنده ات زیباست . خنده ات ارامش تمام بیقراری هاست . بیصدا بگذر از من مرا با تو پیوستی نیست یکبار ولی با نوای سه تارت کوچه را در هم بریز و مرا ، تا بلند بلند برایت بخوانم آواز کوچه گردی های شبانه ات را ، خوش به حالت تو لا اقل مرا داری
-
تو را به خدا می سپارم
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 11:42
در یکی از سردترین شبهای زمستان دوباره با نگاهی آکنده از انتظار با تو وداع می کنم . بوسه روانه دل بی عشقت می کنم و در این بارانی بی پناه جسم تنهایم را زیر چتر خاطرات عشق تو پنهان می کنم . هر جایی که هستی وجودت به سلامت باد و دعای یک دل عاشق خموش بدرقه راهت باد . تو را دعای خوش زیستن می کنم . تو را دعای عاشق بودن می کنم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 دیماه سال 1384 11:54
همه از مرگ می ترسند من از زندگی سمج خود نمی دونم این نوشته از کیه . هر کیه خیلی شبیه منه
-
بی پروا
سهشنبه 13 دیماه سال 1384 08:40
چه تلخ است لحظه ای که احساس می کنی خواسته یا ناخواسته باید تسلیم بی چون و چرای حاکم قدرتمندی چون سرنوشت بشوی . بی آنکه بتوانی در برابرش ناله کنی . عجز و لابه کنی تا شاید از قهرش چشم بپوشاند . چه اندوهناک است آن هنگام که خود را اسیر بن بست های متعددی می بینی و احساس می کنی که دیگر هیچ راه گریزی و هیچ روزنه امیدی نیست ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 11:51
اگر ماه بودم بهر جا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم وگر سنگ بودم به هر جا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب بام من می نشستی وگر سنگ بودی بهر جا که بودم مرا می شکستی مرا می شکستی ( فریدون مشیری )
-
نجوای زندگی
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 09:00
نمی دانم مهر تو را دستان پینه بسته کدامین باغبان در باغچه دلم کاشت که هنوز بوی پونه های باران خورده را می دهد . نمی دانم وسعت نگاهت متصل به کدامین افق بود که غروب آفتابش هنوز هم طلایی و روشن است . به راستی که انتظارت مرا دردیست طاقت فرسا . به کدامین لحظه مقدس با هم بودن سوگند یاد کنم که باور کنی دوست داشتنت برایم...
-
نبودنت باریست گران
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 08:19
امروز بارش برف و سرمای سوزناک منو دوباره به سوی خاطراتت کشوند . لحظه با هم بودن برام تداعی شد . چه روز برفی قشنگی بود . من در کنار تو و بدون هیچ هراسی از گذشته و آینده . لحظه های با هم بودن پس از مدتها جدایی . برف جلوی دیده ها رو گرفته بود و و ما خرسند از گریز از هر چه نگاه . تنهایی برای مایی که پس از مدتها حالا در...
-
امان از این زمان
شنبه 10 دیماه سال 1384 09:06
امروز وقتی دفتر خاطراتمو ورق می زدم یه شعری دیدم که فکر کنم از آقای مشیری باشه . حتما بخونینش . روزگاری یک تبسم یک نگاه خوشتر از گرمای صد آغوش بود این زمان بر هر که دل بستم دریغ آتش آغوش او خاموش بود خیلی قشنگه نه ؟؟؟